هفتهـ ی نفسـ گیر


by : x-themes

بهـ نامـ او

عجبـ هفتهـ ی نفسـ گیری بود

اینقدر هفتهـ ی پر اتفاقی بود

کهـ حتی شنبهـ رو بهـ خاطر نمیارمـ!

یکشنبهـ کهـ مامانمـ اینا اولـ صبحی اومدند

ساعتـ هشتـ خالمـ اومد دنبالمونـ

و ما رو برد آزادی خونهـ اونـ خالمـ

کهـ با مامانمـ رفتهـ بود مسافرتـ

بعد از یهـ مدتـ مامانمـ رفتـ دانشگاشونـ

با پسرخالمـ دنبالـ کارهاشـ

ناهار اونـ ـجا بودیمـ

دیگهـ نزدیکـ های شبـ برگشتیمـ خونمونـ

دوشنبهـ روزی بود

کهـ صبحـ با انرژی فوقـ العادهـ ای شروعشـ کردمـ

آخهـ یهـ فرشتهـ بیدارمـ کرد )؛

بعد رفتمـ حمومـ و خرید

اینقدر تیپـ جالبی زدمـ

یهـ دامنـ بلند سفید(مالـ مامانمـ بود)

با یهـ مانتوی چهارخونه صورتی سفید

با یهـ روسری صورتی پوشیدمـ

البتهـ خریدی کهـ میگمـ

از سوپر نزدیکـ خونمونـ بود

و منـ چادر سرمـ بود!!!

و گرنهـ ...

بعد مهمونـ گرامی کهـ اومدند

و کلی فیزیکـ خوندیمـ

بعد از ناهار کهـ خیلیمـ خوشمزهـ بود

(سبزی پلو با گوشت)

یهـ ذرهـ استراحتـ کردیمـ

بعد از خوندنـ فیزیکـ رفتیمـ خونهـ همسایهـ

ما میخواستیمـ دمـ در بشینیمـ

دختر همسایهـ مونـ گفتـ نهـ بیایید اینـ وسط بشینیمـ

ما همـ رفتیمـ

سخنرانی تمومـ شدهـ بود

و نوبتـ مولودی بود

همچینـ کهـ نشستمـ

چشممـ بهـ سخنرانـ افتاد

اونـ همـ داشتـ نگاهمـ می کرد

منـ بهتـ زدهـ نگاهـ کردمـ

و بعد یهـ لبخند زدمـ

بعد کوبیدمـ تو پهلوی دوستـ گرامی

اونمـ با چشمـ های گرد شدهـ

خیرهـ شد

یهـ لبخندمـ نزد از بسـ کوپـ کردهـ بود

بهـ مامانمـ گفتمـ:

مامانـ اینـ خانمهـ معلمـ نهجـ البلاغهـ مونهـ

حالا مامانمـ سلامـ علیکـ کرد!

خیلی ضایعـ بود

ما سلامـ نکردیمـ از فرط تعجبـ

بعد مامانمـ سلامـ کرد

وسط مولودی سخنرانـ محترمـ کهـ بلند شدند

خانمـ مداحـ Stop کرد

دستـ داد و خداحافظی کرد

ما دوتا خنگمـ بلند شدیمـ

خداحافظی کردیمـ!!!

دمـ اذونـ مغربـ بود

کهـ دوستـ گرامی رو تا دمـ مترو  همراهی کردمـ

ادامهـ در پستـ بعدی




†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§